خلاصه کتاب جامعه شناسی نخبه کشی آماده ارائه شد
ناصر برفرازی | شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۴۹ ب.ظ
جامعهشناسی نخبه کشی کتابی از علی رضاقلی درباره عملکرد نخبگان سیاسی و برخورد جامعه ایران با آنهاست. این کتاب عنوان پرشمارگانترین کتاب در حوزهٔ مطالعات سیاسی در سال ۱۳۷۷ ایران را به خود اختصاص داده است. این کتاب تحلیلی جامعه شناسانه از برخی ریشههای تاریخی استبداد و عقب ماندگی در ایران، را بیان میدارد
جهت مطالعه خلاصه ای از این کتاب به ادامه مطلب بروید...
جهت مطالعه خلاصه ای از این کتاب به ادامه مطلب بروید...
به نام خدا
کتاب جامعه شناسی نخبه کشی نوشته علی رضاقلی، تحلیلی جامعه شناختی است نسبت به برخی از ریشه های تاریخی استبداد و عقب ماندگی درکشور ایران. در این کتاب ضمن اشاره کوتاه به تحولات اروپا بعد از قرون وسطی، به طور اختصار به بررسی عملکرد برخی از شاهان و نخست وزیران ایران طی 5 قرن اخیر پرداخته است. همچنین ذهن ها را به عوامل اصلی از میان برداشتن 3 نخست وزیر مومن و متعهد از بین 87 نخست وزیری که طی 200 سال گذشته در ایران بر سر کار آمده اند، معطوف نموده است.
با کمی اغماض می توان گفت که تمامی مشکلات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی امروز ایران و در مجموع آنچه که عقب ماندگی نام گرفته است، ریشه های تاریخی دارند و رفع آنها هم بدون مراجعه به ریشه های تاریخی و شناخت دقیق آنها تقریبا غیر ممکن است.
بررسی مشکلات امروز ایران که قسمتی از آن ناشی از برخورد با تمدن صنعتی غرب می باشد، مراجعه به تاریخ ایران و شناخت بافت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی آن را الزامی می کند. همچنین مستلزم مراجعه به تاریخ جوامع صنعتی و شناخت علل و آثار آن و چگونگی برخورد آنها با تمدن سنتی ایران است.
از نظر نظامی برخورد بین دو تمدن در سال 1507 میلادی به صورت جدی نمایان شد ولی اوصاف فکری و هنجاری - اجتماعی آن از دولتیان گرفته تا دیگر طبقات و مردم از زمانهای پیش مشهود است.
فرهنگ اقتصادی 500 ساله اخیر ایران ویژگی خاصی دارد. اهرمهایی که در نظام اقتصاد صنعتی عمل می کنند، در اقتصاد سنتی گذشته و اقتصاد از هم پاشیده فعلی ایران به چشم نمی خورند. اقتصاد ایران پیوسته ذوق مصرف را به رنج تولید ترجیح داده است هرچند به تحقیر حیثیت ملی- اسلامی اش بیانجامد.
در فرهنگ ایران هم، روح کلی حیات اجتماعی چنان شکل گرفته که تمام اجزا و عناصر خود را در مسیر این وابستگی، یکپارچه و هماهنگ نموده است. این فرهنگ، انگل وار ترجیح داده تا از دستاورد دیگران در تمام زمینه ها استفاده کرده و با توکلی سر درگم به آینده ای که نه گذشته و نه حال آن را می شناسد، زمان خود را سپری نماید.
از قرن شانزدهم به بعد، نقطه عطفی در زندگی بشر بوجود آمد. جهان که آبستن تحول بود، فرزندش را در اروپا به دنیا آورد. از صدای شیون نوزاد، اروپا از خواب چند صد ساله بیدار شد و گویی فهمیده بود که بسیار خفته است قطار اصلاحاتش را سریع به راه انداخت و اندیشمندانش چنان با ذغال نظریه و سخن بر سرعت قطار افزودند که در سربالایی توسعه ترمز برید. اما به جای آنکه از سرعتش کاسته شود مرتب بر سرعت آن افزوده شد.
پس از انقلاب اقتصادی و اجتماعی در اروپا، طرز تلقی از جهان و چگونگی یافتن رموز طبیعت کم کم صورت جدی به خود گرفت و در زمینه دانش های اجتماعی نقطه های عطفی به وجود آمد. در به کارگیری ابزارها و نوع بهره برداری از ثروت طبیعت نیز اصلاحاتی صورت پذیرفت.
دولتمردان و متفکران شبانه روز کار می کردند و پیشرفتهای علمی و صنعتی همراه با تحولات اجتماعی قرار گرفت.
ماکیاولی در مقابل کلیسا قد علم کرد و سیاست را از اخلاق و دین جدا کرد. لوتر و کالون مردم را به دنبال کار فرستادند و فرانسیس بیکن تواناترین مغز قرون با این جمله پایان تفکر کلیسا را به اروپا اعلام کرد:
“ اگر انسان هوش و ذهن خود را به ماده صرف کند، در آن کار می کند و از حدود آن تجاوز نمی کند” .
بیکن ذهن را مامور یافتن روابط بین اشیا از طریق تجربه کرد و اعلام داشت که دیگر داشتن طلا ارزشی ندارد؛ چون هر کس آهن و فولاد بیشتری داشته باشد طلاها را بدست خواهد آورد.
او آرزو می کرد واژه های بخت، شانس، اقبال، تصادف و اتفاق از قاموس فرهنگ پاک شود. وی که گویی می دانست تا 5 قرن بعد از مرگش گفته هایش برای مردم جهان سوم تازگی خواهد داشت نوشت:
“ من روح خود را به خدا، جسم خویش را به گور و نامم را به قرنهای بعد و اقوام جهان تقدیم می کنم” .
پس از بیکن، دکارت و گالیله سعی کردند قوانین ریاضی و مکانیکی را به استثنای خدا و روح بر عالم حاکم کنند. ویکر و اسپینوزا با وضع علل اولیه و ثانویه که اولی ناشی از مشیت الهی و دومی حاکم بر جریان زندگی خاکی می باشد، تکلیف خاکیان را روشن نمودند و افرادی مانند کپلر، نیوتون و گالیله متحد شده و بدون اجازه کلیسا و با هر زحمتی که بود زمین را از مرکز آسمان پایین کشیدند.
ولتر که ویکتور هوگو نام او را مبیین تمام قرن هجدهم می داند در آستانه انقلاب صنعتی گفت: اشتغال نداشتن به کار با زنده نبودن یکی است و اینکه همه خوبند جز مردم تنبل.
چند دهه بعد از سخنان ولتر که به پشتیبانی ملت فرانسه گفته شده بود کشورهای اسلامی یکی پس از دیگری در مقابل فرانسه زانو زدند و او را در تخت روان گذاشته، خواسته هایش را تامین کردند.
کانت هم وظیفه داشت حدود کار عقل را روشن کند. درمورد کتابش“ نقد عقل محض ” که 200 سال بعد به فارسی ترجمه شد نوشتند: این کتاب اعتماد عالی قرن هجدهم را به عقل و علم نشان می دهد و برای مدینه فاضله راهی جز تعلیم عمومی نیست.
پس از کانت، سلطان بلامنازع فلسفه در اروپا فردی است به نام هگل. در زمان او قدرت طلبی، زیاده خواهی، کار، انضباط، تنازع و رقابت به اوج خود رسیده بود. هگل باید همه اینها را با هم تلفیق می کرد. او دست به کار شد و همه جهان را در اضداد خلاصه کرد.
هگل جمله معروفی دارد: “ نزاع و شر امور منفی ناشی از خیال نیستند؛ بلکه امور کاملا واقعی هستند و در نظر حکمت، پله های خیر و تکامل هستند” . او معتقد بود تنازع قانون پیشرفت است. صفات و سجایا در معرکه هرج و مرج و اغتشاش عالم، تکوین و تکمیل می شود و شخص فقط از راه رنج و مسئولیت به اوج علو می رسد و رنج، هم یک امر معقول است و هم علامت حیات و محرک اصلاح می باشد.
همزمان با او و کمی بعد، شوپنهاور گستاخی آلمانها را جلوتر برد. او زندگی را یکسره شر دانست و گفت: مبارزه و تنازع از لوازم حیات هستند و اگر اینها به پایان برسند کسالت همچون رنج و درد غیرقابل تحمل می شود.
سن سیمون افکار ترقی خواهانه تورگو و کندرسه را به منشی اش آگوست کنت منتقل کرد و کنت جامعه شناسی را بر قله علوم نشاند. او ادعا کرد پدیده های اجتماعی قانونمند هستند و پیشرفت و انحطاط جوامع قابل مطالعه اند.
مالتوس هم پایش را در یک کفش کرد و گفت: هر کس نان ندارد برود بمیرد. جمعیت زیادی، با جنگ و مرگ و میر باید کنترل شود.
قرن 19 قرن یکسره کردن کار بود. اروپا کار ایران را همانگونه یکسره کرد که هند را و هند را چنان دست آموز کرد که چین. آمریکای لاتین از پس همه افتان و خیزان آمد. آفریقا به کام بردگی رفت و … .
خلاصه قرار بر این شده بود که اروپا دنیا را به دیده علم نگاه کند و حیات جمعی را نیز تحت مطالعه درآورده، ضوابط ترقی و تکامل و پیشرفت و انحطاط آن را بیابد.
طی این قرون، قاره آمریکا کشف شد و اروپاییان از طریق دریا به اکثر کشورها وارد شدند. ماشین بخار اختراع شد. علوم انسانی به شدت توسعه پیدا کرد. در اروپا قوای طبیعت مسحور آدمیان شد. ملاحان با کمک پارو تمام دنیا را چرخ زدند. معادن زیر و رو شد. آهن و چدن بوجود آمد . روزنامه ها وسیله ای برای نشر افکار و ترقی دانش عمومی شدند. نقشه برداری از دریاها و خشکی ها در مسیر پیشرفت قرار گرفت. سرعت سنج کشتی اختراع شد .
در اروپا اختراعات فوران می کرد. از کودک 7 ساله تا پیرزن و پیرمرد 70 ساله همگی سخت کار می کردند. کوره ها هرچه می خوردند نه سیر می شدند نه آرام. بر اثر رونق اقتصادی، عده زیادی ثروتمند شدند و بانکداری و صرافی بوجود آمد. وسایل مکانیکی یکی پس از دیگری پا به عرصه ظهور گذاشتند. مدرسه های فنی- مهندسی رشد یافتند. کتابهای گوناگون راجع به علوم و فنون مختلف چاپ شد. دولتها حیات خود را در نظم صنعتی و حمایت از ساختار آن دیدند. نظریه پردازان فراوانی اعلام موجودیت کردند و فرهنگ کار و تلاش را ترویج کردند. تفنگ به مسلسل تبدیل شد و تیرکمان به توپ.
حمل و نقل زمینی و دریایی از مشغولیات فکری اروپایی ها شد. پست سامان گرفت. صنعت کشاورزی و مواد غذایی توسعه چشمگیری یافت. شیشه، بلور، کریستال و … در حال پیشرفت بود. هنگامی که الکتریسیته به عنوان انقلاب دوم به کمک اروپاییان آمد، ماشینهای خودکار یکی پس از دیگری عرض اندام کردند و مدیریت جامعه در تمام ابعاد رو به اصلاح رفت و زندگی اجتماعی تخصصی شد.
دولتمردان به شدت از صاحبان صنایع و مخترعان حمایت کردند. در علوم انسانی هر چه که پیدا شد به کمک آرمانهای جوامع صنعتی شتافت و موجب امنیت پول شد. سلطنت موروثی شاهان دیگر موهبتی الهی نبود و از طرف مردم به پادشاه واگذار می شد. پادشاه ها موظف به رعایت حقوق مردم و منافع ملی شدند و حق حاکمیت بی قید و شرط متعلق به مردم شد.
قوای سه گانه راهشان را از هم جدا کردند و تفکیک شدند. آموزش، عمومی شد. نیازها، کار، سرمایه، بازدهی، بلندپروازی، قدرت، دستکاری در قوای طبیعت خارجی و مبادلات به حداکثر خود رسید و اروپا در یک چیز خلاصه شد و آن عبارت بود از: “ به کار گیری حداکثرها” .
گویا اروپا باور کرده بود که ترقی فنی مساوی است با ثروت و قدرت. چیزی که جهان سومی ها هنوز هم به آن پی نبرده اند و می خواهند با پول آن را بخرند.
در اروپا معدن با کارخانه، کارخانه با کارگر، کارگر با قانون کار و همه اینها با نظام سیاسی، جمع اینها با طیف روشنفکری، دانشگاهها همه با یکدیگر و با فرهنگ کلی و روحیه علمی، بلند پروازی ها ، حساسیتهای اخلاقی، عاطفی و … همه و همه با هم در تناسب بودند.
اما طی همین سالها، در گوشه دیگر دنیا و در کشور ما ایران نیز همه چیز با یکدیگر مجموعه و نظام فرهنگی همسازی را به تصویر می کشید. کم کاری با ضعف تولید، صناعت بی جان با تجارت، روحیه غیرعلمی با تولید سنتی، همه اینها با روابط خارجی، همه و همه با فرهنگ ملی غیر خلاق اندیشه سوز عاطفی گنگ قضا قدری منفی، در تناسب کامل بود.
همزمان با پایان جنگهای صلیبی که راجر بیکن بر شیپور اروپا دمید و به همگان هشدار داد که عقل مصمم است بر تخت سلطنت و اریکه قدرت جلوس نماید پس همگان برای تهنیت و درود به او آماده شوید، در شرق دنیا و به ویژه ایران فرمان خفتن صادر شد. پر واضح است که خفت امروز دنباله دیروز است.
جامعه ایرانی در کلیت روح جمعی خود به علت بی لیاقتی، ناتوانی، درماندگی کم و بیش مزمن در تمام زمینه های زندگی جمعی و نداشتن روحیه سخت کوشی، نوآوری، خلاقیت و… قادر به تامین مبانی لازم برای رشد صنعت و توسعه و پیشرفت در زمینه های مختلف نگردید و این در حالی است که هنوز هم در شیوه زندگی ایرانیان از نظر فرهنگ اجتماعی فرق چشمگیری با قبل از اسلام به چشم نمی خورد.
امنیت اجتماعی هم، گویی در این کشور واژه ای گمنام است. تمامی تاریخ ایران شاهدی است بر تجاوزهای متعدد و مداوم به جان و مال مردم. گذشته از آن ایران کشوری بود که در آن شاهان و شاهزادگان نه تنها توسط دشمنان، بلکه توسط بستگان خود یا کور و اخته می شدند یا به قتل می رسیدند.
به شهادت تاریخ، شمار شاهزادگان ساسانی که در حین شکار مفقود شده اند قابل توجه است. شاه اسماعیل دوم به وسیله بستگانش به قتل رسید. محمد خدابنده را کور کردند. شاه عباس اول حتی یک پسر خود را سالم نگذاشت تا بتواند جانشینش شود. نادر شاه افشار فرزند خود را کور کرد . آغا محمدخان قاجار شاهرخ را چنان شکنجه کرد که جان به در نبرد. او آنقدر هنگام فتح کرمان مردم آن شهر را کور کرده بود که هنوز عواقبش گریبانگیر مردم آن منطقه است.
سلاطین زندیه نیز در برادر کشی و خیانت مهارت به سزایی داشتند. ناصر الدین شاه تا مرز قتل برادر خود عباس میرزا پیش رفت. حاج ابراهیم کلانتر توسط فتحعلیشاه کشته شد. قائم مقام به دستور محمدشاه و امیر کبیر به دستور ناصرالدین شاه به قتل رسیدند. حتی ماموران دولت و صاحب منصبان در ملا عام فلک می شدند که البته این نا امنی برخاسته از متن فرهنگ جامعه ایران است.
تجارت و صنعت نیز در عهد صفویه انحصاری و بی ثبات بود و توسط شاه و وابستگان درباری انجام می شد. دلالی، رشوه، فساد، تعدی، ویرانی و … کارنامه عمومی صفویان است. در زمان اینان چون گرجستانی ها مسیحی بودند و کافر شناخته می شدند، ایرانیان مرتب به گرجستان لشکر کشی کردند و با خود صدها هزار زن و دختر و پسر جوان به عنوان اسیر آوردند که موجب فساد در شهرها شدند. مصرف تریاک و مکیفات نیز در این دوره به شدت بالا رفت.
در سال 1507 یعنی 6 سال پس از استقرار دولت صفویه، پرتغالی ها با 460 مرد جنگی، 30000 مرد جنگجوی ایرانی را در هرمز به زانو درآوردند و به پاداش این عملشان سالانه 15000 اشرفی به عنوان خراج از حاکم هرمز دریافت کردند و شروع کردند به واردات کالاهایشان که البته از عوارض و مالیات معاف بودند. پرتغالی ها بیش از 100 سال در جنوب ایران ماندند اما هیچ کس یادش نیافتاد تا ابزاری برای راندن آنها تعبیه کند.
در 220 سالی که صفویه بر ایران حکومت کرد جز مدتی از حکومت شاه عباس اول و شاه عباس دوم که کمی نظم در نظام اقتصادی برقرار شد بقیه ایام اقتصاد ایران دستخوش غربی ها بود.
سال 1622 سر و کله انگلیسی ها پیدا شد. آنها با شاه عباس اول قراردادی بستند و پرتغالی ها را با تی پا از ایران بیرون انداختند اما چون پایشان درد گرفته بود خود به جای آنان نشستند. ایرانیها هم به پاس این عمل، نیمی از عواید گمرکی هرمز را به انگلیسی ها دادند و از آن تاریخ انگلستان شروع به فروش منسوجات بنجل خود به ایرانیان کرد. پس از آن صادرات ایران شد مواد خام و واردتش مصنوعات صنعتی غربی ها به خصوص از انگلستان.
هلندی ها نیز در همان زمانها قراردادی با ایران بستند و اجازه تجارت با ایران را به علاوه مصونیت سیاسی و معافیتهای گمرکی از شاه عباس دریافت کردند.
در سال 1664 میلادی از طرف روسیه دو سفیر و چند تاجر وارد ایران شدند و در ازای 5000 تومان رشوه به شاه عباس دوم اجازه تجارت یافتند. آنها فقط در اصفهان 80000 تومان پوست خز و سمور فروختند.
فرانسه هم بیکار ننشست و مصنوعات صنعتی و کمکهای نظامی خود را وارد ایران کرد و درعوض انواع معافیتها را برای فعالیتهای تجاری از ایران دریافت نمود.
سرانجام دولت صفویه به علت انحطاط اخلاق مدنی و فساد اداری و از هم گسیختگی سپاه در سال 1722 میلادی سقوط کرد و تا پایان دوره نادر شاه افشار که 1747 میلادی است ایران در قتل و غارت می سوخت. سرانجام نادر شاه افشار هم یک شب که داشت خوابهای رنگی می دید یکدفعه بین سر و تنش فاصله افتاد و دولت زندیه به سر کار آمد.
دوران حکومت زندیه هم پر از هرج و مرج بود. کریمخان علاقه زیادی به واردات داشت و اینکار را از طریق فرانسه انجام می داد. وی به سیاست استعماری انگلستان پی برده بود و دل خوشی از آنها نداشت؛ لذا سعی کرد فعالیتهای آنها را محدود کند. اما انگلیسی ها با دادن رشوه به او و اطرافیانش و تراشیدن مشکلاتی برای او اجازه ندادند تا او به خواسته هایش برسد. جالب است بدانیم قراردادهایی که در زمان او بسته شد اسف بارتر از قراردادهای گذشته بود.
در زمان قاجار وضع از قبل هم بدتر شد. چنگالی که غرب در گلوی فرهنگ ایران فرو کرده بود او را به حالت احتضار درآورده و با سقوط احمد شاه از تخت سلطنت، خفه و به گور سپرد و دست نشاندگان مدرنی را که مورد نیازش بود به جای سران قبایل و ایلات قبلی نشاند.
باری، تاریخ فرهنگ فکری ایرانیان حاکی از آن است که به تبعیت و هم سنخ با ساختمان اجتماعی خود همواره در پی توجیه نشاندن سفاکی به جای سفاک دیگر بودند.
قرن نوزدهم قرنی است که علم و عقل و کار و تلاش، کار جهل و خواب و انحطاط را یکسره کرد.
نیچه گفت: “ گروهی از درندگان موبور از نژاد فاتحان و مهتران، با تشکیلات جنگی و قدرت سازماندهی، پنجه بی رحمانه خود را بر قومی که از حیث شمار بی شمارند می افکند” .
ایرانیان در اولین حمله درندگان موبور به مساجد خزیدند و گفتند: خدایا تو اموال آنها را نابود کن و بر آنها سخت گیر. خدایا تو بر آنها ترس و عذابت را فرو ببار. ایشان را پراکنده کن و جمعیتشان را متفرق فرما.
سال 1807 ایرانی بی اطلاع از اوضاع جهان به سمت ناپلئون بناپارت دست دراز کرد و قرارداد 1807 میلادی را با او بست. ناپلئون که بهتر از خود ایرانیان از اوضاع ایران خبر داشت 2 بار به فتحعلیشاه تذکر داد که با این طرز زندگی قبیله ای قادر به ادامه زندگی در جهان نخواهید بود ولی او توجه نکرد و به دنبال وارد کردن توپ و تفنگ و مهندس بود. ناپلئون هم ارتش ایران را مجهز کرد و درعوض ایران راه فرانسه را برای عبور به سمت هند باز گذاشت.
در سال 1812 جنگ ایران و روس در گرفت و همانطور شد که نیچه گفته بود: “ ای نژاد کوته روز رقت انگیز، ای زادگان غم و اندوه… بهترین تقدیر آن است که در دسترس شما نیست؛ یعنی نزادن و نبودن. پس از آن، بهترین تقدیر زود مردن است… ” .
قرارداد ترکمانچای که حکایت از کاپیتولاسیون داشت همه صنایع نیمه جان را تعطیل کرد و تجار متولی انتقال تکنولوژی شدند. تولید تریاک برای صدور به بازارهای فرنگ جانشین ابریشم شد و طولی نکشید که صادرات ایران به روس 369000 فرانک و وارداتش به 2000000 فرانک رسید و ایرانیان این کسری را با پرداخت طلا و نقره جبران کردند.
در چنین وضع اسف باری قائم مقام فراهانی بدون هیچ ابزار و قدرتی نخست وزیر ایران شد. او از نظر فکری در ایران پیشکسوت بود و از نظر شخصیتی چون کوه با صلابت. وی مسایل سیاسی و فرهنگی را خوب می شناخت و با اغراض بیگانگان آشنا بود و از عقب افتادگی ایران کاملا مطلع. او درایت و صداقت داشت و با فساد مبارزه کرد و برخلاف همه رشوه و هدیه قبول نمی کرد.
قائم مقام دست مفتخوران را از خزانه کوتاه نمود. حقوق شاه و درباریان را کاهش داد. با اجرای قرارداد کاپیتولاسیون و ترکمانچای به شدت مبارزه کرد. از تاسیس کنسولخانه روس و انگلیس به هر نحو ممکن جلوگیری کرد. او به فکر دفاع از تمامیت ارضی ایران و حفظ استقلال این مملکت بود و می خواست مناطق جدا شده از ایران را دوباره به این کشور الحاق کند.
وی اقدامات قابل توجهی در راستای راه اندازی صنایع نو، معادن، به کارگیری صنعتگران خارجی و فرستادن دانشجو به خارج از کشور برای تحصیل به عمل آورد. قائم مقام وابستگان داخلی بیگانگان را شناسایی و از حکومت دور کرد و با کارهایش برای خود دشمنان فراوانی تراشید.
در مقابل این همه خدمت، مردم ایران از او حمایت نکردند و میرزا مهدی امام جمعه تهران پول گرفت تا مردم را علیه قائم مقام بسیج کند. سرانجام فرهنگ ایران زود به اشتباه خود پی برد و همه عوامل دست به دست هم دادند و به جرم این همه گناه غیرقابل بخشایش قائم مقام !! در ژوئن سال 1835 میلادی وی را در باغ نگارستان خفه کرده و شبانه در جوار حرم حضرت عبدالعظیم دفن کردند.
صلابت شخصیت و فساد ناپذیریش او را اولین قدیس در جمع دریوزگانی کرد که تاریخ نخست وزیری ایران را به ننگ و رنگ خود آلودند.
پس از قائم مقام، حاج میرزا آقاسی که فردی موذی و مکار بود نخست وزیر شد. او تمام زحمات قائم مقام را به باد داد و از ایران چیزی باقی نگذاشت. در زمان صدارت وی از نظر داخلی وضع به جایی رسید که مردم مجبور به خوردن علف و دانه های نباتی و خوراک دام و طیور شدند. به سرعت کنسولگری انگلستان افتتاح شد و قراردادهای تجاری مشابه با ترکمانچای، با انگلستان منعقد شد و فرهنگ ایران به راه گذشته خود ادامه داد.
سال 1848 بعد از فوت محمد شاه و همزمان با فلاسفه و جامعه شناسان بزرگ اروپایی، میرزا تقی خان امیر کبیر (اتابک اعظم) صدراعظم مردمی با فرهنگ انسانهای غارنشین شد و به این ترتیب دومین ستاره شب 500 ساله ایران درخشیدن گرفت.
امیر کبیر زمانی نخست وزیر شد که درباریان مشغول تاراج ته مانده ثروت ایران بودند. شاه در پی عیش و نوش در فرنگ بود. علم و صنعت وجود خارجی نداشت. زارع از ظلم خان به ستوه آمده بود و خان از ترس خان خانان جرات فعالیت اقتصادی نداشت. اکثر تجار تحت الحمایه سفارتخانه های روس و انگلیس بودند. شعرا در فقر بودند و علوم روز چیزی نبود جز فال گیری، دعا نویسی، جن گیری، مارنویسی و آداب طهارت.
ولی امیر هم از اوضاع غرب خوب مطلع بود هم از وضع کشور. او برای اداره کشور برنامه داشت و چنان با دیگران فاصله داشت و در اوج بود که اگر قرار بر این بود که او را بنگرند کلاه از سر می افتاد. درمورد او غربیان بسیار نوشته اند ولیکن هنوز این فرهنگ فقیر سفله پرور نتوانسته به جبران کشتنش فدیه ای درخور وی هدیه دهد.
واتسون انگلیسی درمورد او چنین نوشته است: “ در میان همه رجال اخیر مشرق زمین و زمامداران ایران که نامشان ثبت تاریخ جدید است، میرزا تقی خان امیر نظام بی همتاست. دیوجانوس روز روشن با چراغ در پی او می گشت. به حقیقت سزاوار است که به عنوان اشرف مخلوقات به شمار آید. بزرگوار مردی بود ” .
امیر کبیر فردی خوش قیافه، تنومند با سیمایی گشاده و بسیار باهوش بود. او اهل ورزش و کشتی گیر بود. دارای اصالت رای و استواری شخصیت. بسیار پرکار و مسئولیت پذیر بود. اگر تصمیمات مقامات دولتی مخالف نظرش بود و با منافع ملی همخوانی نداشت به بهانه های مختلف از انجام آن سر باز می زد. در راستی، درستی، فساد ناپذیری و صمیمیت او هیچ کس تردیدی نداشت. جسور و بی باک ولی متین بود. چشمان بسیار نافذی داشت اما خودپسند نبود. وی فردی حق شناس بود.
وزیر مختار انگلیس درمورد او نوشت: “ پول دوستی که خوی ایرانیان است در وجود امیر بی اثر است. به رشوه و عشوه کسی فریفته نمی شود ” .
پولاک اتریشی در حق او گفت: “ میرزا تقی خان مظهر وطن پرستی است که در ایران اصل مجهولی است ” .
شیل هم اعتقاد داشت: “ امیر جز نیکبختی وطنش چیزی نمی خواهد ” .
فرهنگ ایران پیشرفت صنعت غرب و اتخاذ آن را فقط در ابزار و ماشین و کاربرد آن خلاصه می داند و هیچ وقت نفهمیده که پیشرفت صنعتی در غرب با قالبهای اجتماعی خاصی همراه بوده و مقولات فرهنگ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نیز همراه با بافت و شرایط خاص آن رشد کرده اند. اما امیر کبیر می دانست که شناخت قالبهای اجتماعی صنعت و تامین شرایط آن از اهم ضروریات است.
او آگاه بود امنیت اجتماعی که لازمه نظم و در نتیجه امید به آینده و در نهایت تلاش اجتماعی- اقتصادی است در ایران وجود ندارد و بی قاعدگی سرتاسر فرهنگ ایران را گرفته و تا مردم فعال نشوند، نخواهند توانست در مقابل غرب بایستند؛ لذا در تمام زمینه ها شروع به کار کرد.
در مدت 3 سال و 2 ماه صدارت او، مسائل مرزی خرمشهر، زهاب، کرند و اروندرود حل شد. مدرسه دارالفنون در 7 شعبه تاسیس شد. او نیز چون مرادش قائم مقام، قدرت شاه و درباریان را محدود نمود. دیوانخانه عدالت را بنا نهاد تا به دادخواهی مردم علیه دولت بپردازد. برای اقلیتهای مذهبی حقوق برابر قائل شد. شکنجه را ملغی کرد. افراد عاقل و کاردان را بر سر کار گماشت. مناصب بدون کار را حذف کرد. القاب بی جهت را دور ریخت. شعر روضه خوانی را اصلاح کرد. دست دولتیان را از سر مردم کوتاه نمود و به وضع بهداشت و تاسیس مریض خانه ها بسیار اهمیت داد.
در زمان صدارت او و با کمک درایتش، خدمات شهری و پست رونق گرفت و گدایان جمع آوری شدند.
نظافت شهر، حفظ آثار باستانی، جلوگیری از تعدی ماموران بیگانه، توسعه صنعت، تنظیم امور واردات و صادرات، توسعه و نشر دانش، واداشتن مردم به کار و تلاش، حمایت از تولیدی ها و تجار، تامین حقوق اجتماعی افراد از جمله کارهای دیگر اوست.
امیر کبیر حقوق ناصرالدین شاه را ماهانه به 2000 تومان کاهش داد درحالیکه حقوق پدر شاه 60000 تومان در ماه بود. او مواجب بی حسابی که حاج میرزا آقاسی برای خود و فامیلش برقرار کرده بود و سالی 600000 تومان می شد را قطع کرد. مالیاتهای معوقه را گرفت ولی نگذاشت مالیات رعیت زیاد شود.
او کشاورزی، صنعت و تجارت را رونق بخشید. مهمات سازی در زمان او رشد زیادی کرد. ارتش منظم شد. شیلات را از روسها گرفت و به اتباع ایران سپرد. با فساد، اختلاس، بی عدالتی، رشوه خواری و دلالی که یکی از ویژگی های فرهنگی ایرانیان است درآویخت. رسم قمه کشی و لوطی بازی را از شهرها جمع کرد و امنیت شهرها را تامین نمود. بسط نشینی در خانه علما و مساجد که رسم اشرار برای فرار از اجرای قانون بود را با زحمت فراوان لغو کرد.گمرک را از اجاره اروپاییها درآورد و افراد کاردان را به مناصب حساس گماشت و با این کارها توانست باعث رونق اقتصادی و آبادانی کشور شود.
وی وزارت امور خارجه را توسعه داد. ایجاد سفارتخانه های دائمی در لندن و پطرزبورگ، ایجاد کنسولگری در بمبئی، عثمانی و قفقاز، تربیت کادر متخصص برای وزارت امور خارجه، جلوگیری از مداخله خارجیان در امور داخلی ایران، الحاق هرات به ایران، بستن قرارداد اقتصادی با آمریکا، رونق تجارت خارجی و داخلی، افزایش درآمدهای دولت از جمله کارهای دیگر اوست.
از جمله کارهای عمرانی هم که به همت او انجام شد ساختن سد روی رودخانه کرخه، ساخت پل شوشتر، کشت نیشکر در خوزستان و کشت تخم پنبه در شمال است.
بدیهی است اگر دولتی چنین برنامه جامعی داشته باشد می تواند معلولهای روابط اجتماعی را که بازتاب فعالیت حیات جمعی است تامین نماید.
همه این اقدامات صحه بر گفته واتسون گذاشت که گفت: “ اگر امیر می ماند و کارش را تمام می کرد درباره او می گفتند که از جانب خدا آمده و او اشرف مخلوقات است” .
در اواخر کارش مردم منفعل، اوباش، درباریان و استعمار چنان عرصه را بر او تنگ کردند که راضی به مرگ شد و سرانجام تنها حامی امیرکبیر یعنی ناصرالدین شاه را راضی به عزل وی و سپس قتلش کردند و به این ترتیب دومین ستاره درخشان شب پانصد ساله این ملک سفله پرور از درخشیدن باز ایستاد.
2 روز بعد از عزل امیر، میرزا آقا خان نوری صدراعظم شد. چند روز پس از روی کار آمدنش تعهد نامه انصراف از تملک هرات را تسلیم انگلیس کرد. بعدها که ناصرالدین شاه به هرات لشکر کشید انگلستان با او رودرو شد و شاه مجبور شد عهدنامه صلح پاریس را در سال 1857 میلادی امضا کند. در این عهدنامه حق کاپیتولاسیون برای انگلستان محرز شناخته شد و میرزا آقا خان نوری معادل یک کرور تومان لیره انگلیس برای این عهدنامه رشوه گرفت. او 2 سال بعد به جرم اثبات خیانت عزل شد.
بعد از میرزا آقا خان نوری، خود شاه تا مدتی کشور را اداره کرد. او طی این مدت از دادن هیچ امتیازی به بیگانگان کوتاهی نکرد. سپس میرزا محمدخان قاجار و میرزا یوسف مستوفی الممالک وزیر و صدراعظم شدند که هیچ اثر خیری برای کشور نداشتند.
در سال 1871 میرزا حسین خان مشیرالدوله به زور انگلیسی ها بر سر کار آمد. او ایتدا متمایل به انگلیس ها بود سپس متمایل به روس شد.
در سال 1872 قرارداد رویتر با انگلستان بسته شد. محتوای قرارداد کلیه منابع و حقوق ملت ایران بود که به انگلستان داده شد. هیئت بررسی این قرارداد 200000 لیره از رویتر رشوه گرفتند و به شاه گفتند چیزهایی که واگذار می کنیم پاره ای از مواد عاطله است و اگر این قرارداد امضا شود به اندازه چند هزار سال خدمات شاهان قبل به این ملت خدمت خواهد شد.
پس از میرزا حسین خان مشیرالدوله، میرزا علی اصغر خان امین السلطان نخست وزیر شد و در زمان صدارتش هر چه در ایران یافتنی بود به گرو بیگانگان گذاشت و درعوض تا توانست وام گرفت. وی تمامی پولهایی که از خارجی ها به عنوان وام گرفته بود را با شاه در سفر خرج کردند و ته مانده آنرا اشیای لوکس و اسباب بازی خریدند و با افتخار به وطن باز گشتند!.
در زمان صدارت میرزا علی اصغر خان امین السلطان، امتیاز کشتیرانی روی رود کارون، تاسیس بانک شاهنشاهی با حق نشر اسکناس، استخراج معادن و نفت و… از طرف او به انگلستان واگذار شد. امتیاز بهره برداری از درختان زیتون و شمشاد و توتون و تنباکو را هم به روسها داد که همه این کارها از طریق دریافت رشوه بود.
پس از عزل و فرارش، میرزا علی خان امین الدوله نخست وزیر شد و چون در مورد یک فقره وام با انگلیسی ها موافقت نکرد مجبور به استعفا شد و دوباره امین السلطان به مسند بازگشت. اینبار او به جبران اشتباهات گذشته اش 5/22 میلیون مناط پول از روسیه وام گرفت و درعوض قسمتی از کشور را در گرو آنان گذاشت!. شخصی از راه رسید و به او گفت: مردک تو هر ایرانی را به 1 قران به روسیه فروختی؟! و او در جواب گفت:
“ ساکت. اگر روسها شما را می شناختند اظهار غبن کرده و معامله را فسخ می کردند!! ” .
او از دارسی هم رشوه گرفت و قرارداد نفت را در سال 1901 امضا کرد.
پس از امین السلطان، عکس برگردانش که سلطان عبدالمجید میرزا عین الدوله بود سرکار آمد و او متمایل به روس ها بود. عین الدوله هم به خاطر اینکه از بقیه کم نیاورد آنقدر از مملکت فروخت که بالاخره حوصله مردم سر رفت و بلوای مشروطه را با کمک انگلیس بر پا کردند و او را از کار برکنار کردند.
بعد از مشروطه، دولتهای زیادی سرکار آمدند. دولتهای چند ماهه و حتی برخی چند روزه. دولتهایی که یا برنامه نداشتند یا اگر برنامه ای ارایه می کردند نه کسی آنرا اجرا می کرد و نه کسی آنان را بازخواست می نمود.
تا اینکه میرزا حسن خان وثوق الدوله نخست وزیر شد. او که از تکه تکه فروختن ایران خسته شده بود، کار را یکسره کرد و با انگلستان قرارداد 1919 را امضا کرد. وی برای این قرارداد 130000 لیره به عنوان حق الزحمه!! دریافت کرد و ایران را به طور رسمی و عملی تحت الحمایه انگلستان قرار داد.
این هم از کارنامه قاجاریه و فرهنگ ایران. تا اینکه سرانجام این فرهنگ، ابتکاری به خرج داد و دست به یک کار جدید زد که البته در نوع خودش بی سابقه بود و آن کار عبارت بود از بر تخت نشاندن یک شاه و یک نخست وزیر کودتایی که البته برای اینکه دل دوست قدیمی خود انگلستان را نشکند این کار را با همکاری او انجام داد.
از آن کودتا که توسط سید ضیا انجام شد و سلطنت پهلوی آغاز است تا سقوط بختیار مجموعا 45 دولت طی 57 سال روی کار آمدند و علت این همه تعویض نخست وزیر در این مدت کم یک چیز بود: درگیری دربار و سیاستهای آمریکا و انگلیس و شوروی و مردم.
آغاز سلطنت پهلوی نقطه عطفی در تاریخ ایران است. چون شاهش تحمیلی، فرهنگش تجدد و اقتصادش شامل صادرات مواد خام و درعوض واردات کالاهای صنعتی بود.
از زمانی که سردار سپه رضا خان میرپنج پدر ملت ایران شد، تا سال 1320 که با یک اخطار دولت انگلستان وطن را رها کرده و به جزیره موریس رفت او همه را گرفت و بست و کشت و هیچ کس جرات عرض اندام در برابر او را نداشت. البته او به آبادانی و عمران توجهاتی داشت و از جمله کارهایی که در زمان او انجام شد بستن سد اهواز، اعزام محصل به خارج از کشور و کشیدن سر راه آهن بندر شاه تا بندر شاهپور بود.
کم کم معادلات جهانی تغییر کرد و آمریکا به قطب اول اقتصاد دنیا و رقیب جدی انگلستان تبدیل شد و درست زمانی که تعارض این دو کشور جدی شده بود مصدق نخست وزیر ایران شد.
مصدق فردی اشراف زاده بود که او را آبروی طبقه اعیان دانسته اند. او به خاطر عدم همکاری با پهلوی دو بار توسط رضا شاه زندانی شد. وی چند بار قبل از سلطنت پهلوی وزیر شده بود و 6 دوره نمایندگی مجلس و حکومت خراسان، آذربایجان و فارس را در کارنامه اش به ثبت رسانده بود.
مصدق بدنبال اقتصاد بدون نفت بود اگر چه از ارزش آن در بهبود وضع اقتصاد کشور غافل نبود. و هم اوست که با مبارزات و تلاشش توانست نفت را ملی کند. او یک انسان آزادیخواه بود و سیاستش طی نیم قرن مبارزه بر 2 محور اصلی استوار بود. اول دفاع از استقلال سیاسی و اقتصادی ایران و دوم کوشش برای استقرار دموکراسی.
وی به شدت با امتیاز دهی به بیگانگان مخالفت کرد. تز معروف او که “ گرسنه می مانیم و آزادی و استقلال را از دست نمی دهیم ” بعدها توسط جمال عبدالناصر، جواهر لعل نهرو ، مارشال تیتو و دیگر سران کشورهای غیر متعهد دنبال شد. فرهنگ آزادیخواهی او با ساختمان اجتماعی جامعه آن روز چندان قابل انطباق نبود. او آزادی بیان و قلم را گرامی داشت. حتی دعوت نخست وزیری از سوی رضا شاه را چون می دانست که به عامل بیگانگان تبدیل خواهد شد نپذیرفت.
مصدق فردی متواضع، آزادمنش، بی اعتنا به تهمت های بیگانگان، فساد ناپذیر، دانش پرور و دانش دوست بود. او منافع ملی را بر منافع خودش ترجیح می داد و به همین خاطر زندانی، تبعید و سرانجام کشته شد. در طول 28 ماه نخست وزیری اش یک ریال حقوق نگرفت. ولایت استان فارس را به شرطی قبول کرد که دولتیان آن استان وجهی از مردم مطالبه نکنند.
او در مجلس حاضر به سوگند وفاداری به رضا خان نشد چون او را غاصب می دانست. وقتی مجلس خواست به خلع قاجار و حکومت پهلوی رای بدهد فریاد زد “ اگر سرم را ببرند و قطعه قطعه ام بکنند به این حکومت رای نخواهم داد” . البته مخالفت او به این معنا نبود که با قاجار موافق است بلکه معتقد بود تا مردم دانا نشوند و رجالی توانا در مسند قدرت قرار نگیرند کار مملکت سامان نخواهد گرفت.
نخست وزیر ما که خود کلاه شاپو به سر می گذاشت و خانمش در اروپا بدون چارقد بیرون می رفت، حاضر به تحمیل کشف حجاب رضا خان و کلاه پهلوی به زنان نشد. نزدیکترین اقوامش به خاطر عدالتش با او دشمن شدند. او چهل سال از دوران پهلوی را با جو ارعاب و زندان و نقشه های ترور مداوم گذراند ولی ذره ای از راه راست منحرف نشد. پس ازکودتا 3 سال در زندان انفرادی بود و سپس برای همیشه تبعید شد و سرانجام داور تاریخ بر گورش نوشت:
کسی که در اینجا غنوده است
هزار سال در تولد خویش تاخیر داشت
او معاصر خویش نبود
و کاسه سفالین فکرش، گنجایش خرد دورانش را نداشت
و جسم بیمارش، توان پیمودن را
دریغا “ که با اشک شوق آمدی ”
و در منجلاب سفاهت رفتی.
مصدق می دانست که روابط پدرسالاری ایلی، عدم خلاقیت فکری، عدم پی جویی علل واقعیات اجتماعی، محصور شدن در منافع شخصی، ارج ننهادن به منافع ملی و حیات جمعی و اسارت کهن به دست استبداد و اسارت در پنجه استعمار، همه به سختی جزء پاره های تن فرهنگ ایران شده است به نحوی که با پیشرفت و حیات اجتماعی ایران منافات دارد.
وی مانند امیرکبیر مقرری درباریان و شاه و ولیعهد را کم کرد و دست کسانی که از بیت المال غارت می کردند را کوتاه نمود. مصدق سعی می کرد چهره منفی همه فن حریفی ایرانیان را که یکی از عوامل مزمنی است که موجب فلج جامعه ایرانی شده را بی رنگ کند و کارها را تخصصی نماید.
جمله معروف اوکه می گوید “ چنانچه اشخاص بهترین تحصیلات را هم کرده باشند کوچکترین استفاده از آنها نخواهد شد؛ مگر اینکه به امور اجتماعی علاقه پیدا کنند” بیانگر این واقعیت است که دانش قادر نخواهد بود رفتار فرهنگی آدم که ساخته و پرداخته قرنها تاریخ تحولات یک فرهنگ است را عوض کند.
مخبرالسلطنه، امینی، زاهدی، فروغی، سهیلی، میرزا حسن خان سپهسالار، هویدا، قبلی ها و بعدی ها هیچ وقت مردم را به عمق مطلب واقف نکردند و از مردم کار سخت و فعالیت اجتماعی- اقتصادی جدی طلب نکردند و فقط به مردم گفتند شما ساکت باشید ما با پول نفت، تکنولوژی غرب و انتقال آن و کارشناس غربی و کمک فنی آنها ایران را به تمدنی عظیم خواهیم رساند.
آنچه از تاریخ 200 ساله اخیر ایرانیان برمی آید این است که ایرانیان با حرکتهای سازنده قائم مقام، امیرکبیر و مصدق سر ناسازگاری داشتند و اگر هم گرامیشان داشته اند، حیات اجتماعی ایرانی از دفاع از آنها و خلق امثال ایشان عاجز بوده و برای حمایت از آنها به طور جدی و عقلانی و فعال برخورد نکرده است.
از قضا اجتماع با طرفهای مخالف و رو در روی این 3 نفر فعالتر و موثرتر برخورد کرده است. این مقوله که جامعه ایران طی این دوران توانسته 84 نخست وزیر از جنس آصف الدوله که تحت الحمایه انگلیس بود و حاج میرزا آقاسی که بیت المال را تاراج کرد و امینی که در کودتا علیه مصدق 5 میلیون دلار گرفت و زاهدی که بیشتر از او گرفت را تولید کند نشان می دهد که از این درخت، این میوه برمی آید.
ایرانیان در طول 500 سال اخیر بارها به صورت ناموفق با نظامهای نامطلوب سیاسی داخلی و 9 بار با نظام امپریالیستی غرب به صورت انحرافی مبارزه کرده و موفق نشده اند؛ لذا در صحنه بین الملل زمانی خواهند توانست با تمام ابعاد عقب ماندگی مبارزه کنند که با یکی از چهره های مهم عقب ماندگی که همین نوع مبارزه سیاسی است مبارزه کنند.
حرکتهایی که ایرانیان طی این سالها انجام دادند نشان از این دارد که نه استعمار را می شناسند، نه استقلال را، نه آزادی و نه عدالت را. هنوز به صورت جدی و علمی در ایران این سوالات مطرح نشده که چرا حدود 90 دوره نخست وزیری ایران در 200 سال گذشته ( جز قائم مقام فراهانی، میرزا تقی خان امیر کبیر و مصدق ) همواره همراه با فساد و تباهی بوده و نخست وزیران کم و بیش عامل بیگانه بوده اند؟!
چرا ملت ایران راهی را که 500 سال است انتخاب کرده و باعث انحطاطش شده همچنان ادامه می دهد؟
چطور ممکن است مردم 3 نخست وزیر وطن دوست و توانا و عادل و آگاه را تحمل نکرده باشند و با بقیه به خوبی ساخته باشند؟
چگونه است که نسل شاهان ایران همه با کشت و کشتار و قتل عام روی کار می آیند؟
چگونه می شود که نسل شاهان از بیگانگان رشوه می گیرند و منافع ملت را به تاراج می گذارند؟
و اینکه چطور ممکن است ملتی به طور جدی و عقلانی به طرح و پاسخ این سوالات طی این 5 قرن نپرداخته باشد؟
اینها همه نشانه بیماری های کهنه در روابط اجتماعی ایران است و تمام کسانی که در بافت این روابط عامل هستند در این مسائل نیز دخالت دارند. اینها پدیده های اجتماعی مستمری هستند که به صورت نهاد درآمده اند و ناشی از روابطی هستند که ملت بازیگر آنند.
باری عملکرد ملت ایران در این 500 ساله در جا زدن و اتلاف سرمایه های مادی و معنوی این سرزمین بوده است. اگر شاخص خیانت ها، چند نفر درباری و سیاست خارجی می باشد، لکن عامل تحقق آن ملت است. اگر ملتی 500 سال از راه می ماند مقصر خودش است. اگر هم به کنه این وقایع پی نمی برد باز خودش مقصر است.
عوام زدگی یک بیماری رقت بار و اندیشه کش اجتماعی است. علت العلل همه حوادث مثبت و منفی در تاریخ یا اجتماع را باید در درون جست. چون بدون آن هیچ عامل خارجی نمی تواند در سرگذشت و سرنوشت جامعه ای تبدیل به علت شود.
و آخر اینکه ناسازگاری با 3 نخست وزیر شریف وطن دوست، فروش ایران به بیگانگان توسط وثوق الدوله، امین السلطان و عین الدوله، اعتقاد رزم آرا به اینکه نباید صنعت نفت به دست ایرانیها بیافتد چون ایرانی نمی تواند یک آفتابه بسازد و عقیده مصدق به اینکه ایرانیان به حق خود واقف نیستند و … همه و همه یک حقیقت تاسف بار را فریاد می زند و آن این است که “ ملی گرایی در ایران نارس است” .
خلاصه شده توسط: محمد کاوه
کتاب جامعه شناسی نخبه کشی نوشته علی رضاقلی، تحلیلی جامعه شناختی است نسبت به برخی از ریشه های تاریخی استبداد و عقب ماندگی درکشور ایران. در این کتاب ضمن اشاره کوتاه به تحولات اروپا بعد از قرون وسطی، به طور اختصار به بررسی عملکرد برخی از شاهان و نخست وزیران ایران طی 5 قرن اخیر پرداخته است. همچنین ذهن ها را به عوامل اصلی از میان برداشتن 3 نخست وزیر مومن و متعهد از بین 87 نخست وزیری که طی 200 سال گذشته در ایران بر سر کار آمده اند، معطوف نموده است.
با کمی اغماض می توان گفت که تمامی مشکلات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی امروز ایران و در مجموع آنچه که عقب ماندگی نام گرفته است، ریشه های تاریخی دارند و رفع آنها هم بدون مراجعه به ریشه های تاریخی و شناخت دقیق آنها تقریبا غیر ممکن است.
بررسی مشکلات امروز ایران که قسمتی از آن ناشی از برخورد با تمدن صنعتی غرب می باشد، مراجعه به تاریخ ایران و شناخت بافت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی آن را الزامی می کند. همچنین مستلزم مراجعه به تاریخ جوامع صنعتی و شناخت علل و آثار آن و چگونگی برخورد آنها با تمدن سنتی ایران است.
از نظر نظامی برخورد بین دو تمدن در سال 1507 میلادی به صورت جدی نمایان شد ولی اوصاف فکری و هنجاری - اجتماعی آن از دولتیان گرفته تا دیگر طبقات و مردم از زمانهای پیش مشهود است.
فرهنگ اقتصادی 500 ساله اخیر ایران ویژگی خاصی دارد. اهرمهایی که در نظام اقتصاد صنعتی عمل می کنند، در اقتصاد سنتی گذشته و اقتصاد از هم پاشیده فعلی ایران به چشم نمی خورند. اقتصاد ایران پیوسته ذوق مصرف را به رنج تولید ترجیح داده است هرچند به تحقیر حیثیت ملی- اسلامی اش بیانجامد.
در فرهنگ ایران هم، روح کلی حیات اجتماعی چنان شکل گرفته که تمام اجزا و عناصر خود را در مسیر این وابستگی، یکپارچه و هماهنگ نموده است. این فرهنگ، انگل وار ترجیح داده تا از دستاورد دیگران در تمام زمینه ها استفاده کرده و با توکلی سر درگم به آینده ای که نه گذشته و نه حال آن را می شناسد، زمان خود را سپری نماید.
از قرن شانزدهم به بعد، نقطه عطفی در زندگی بشر بوجود آمد. جهان که آبستن تحول بود، فرزندش را در اروپا به دنیا آورد. از صدای شیون نوزاد، اروپا از خواب چند صد ساله بیدار شد و گویی فهمیده بود که بسیار خفته است قطار اصلاحاتش را سریع به راه انداخت و اندیشمندانش چنان با ذغال نظریه و سخن بر سرعت قطار افزودند که در سربالایی توسعه ترمز برید. اما به جای آنکه از سرعتش کاسته شود مرتب بر سرعت آن افزوده شد.
پس از انقلاب اقتصادی و اجتماعی در اروپا، طرز تلقی از جهان و چگونگی یافتن رموز طبیعت کم کم صورت جدی به خود گرفت و در زمینه دانش های اجتماعی نقطه های عطفی به وجود آمد. در به کارگیری ابزارها و نوع بهره برداری از ثروت طبیعت نیز اصلاحاتی صورت پذیرفت.
دولتمردان و متفکران شبانه روز کار می کردند و پیشرفتهای علمی و صنعتی همراه با تحولات اجتماعی قرار گرفت.
ماکیاولی در مقابل کلیسا قد علم کرد و سیاست را از اخلاق و دین جدا کرد. لوتر و کالون مردم را به دنبال کار فرستادند و فرانسیس بیکن تواناترین مغز قرون با این جمله پایان تفکر کلیسا را به اروپا اعلام کرد:
“ اگر انسان هوش و ذهن خود را به ماده صرف کند، در آن کار می کند و از حدود آن تجاوز نمی کند” .
بیکن ذهن را مامور یافتن روابط بین اشیا از طریق تجربه کرد و اعلام داشت که دیگر داشتن طلا ارزشی ندارد؛ چون هر کس آهن و فولاد بیشتری داشته باشد طلاها را بدست خواهد آورد.
او آرزو می کرد واژه های بخت، شانس، اقبال، تصادف و اتفاق از قاموس فرهنگ پاک شود. وی که گویی می دانست تا 5 قرن بعد از مرگش گفته هایش برای مردم جهان سوم تازگی خواهد داشت نوشت:
“ من روح خود را به خدا، جسم خویش را به گور و نامم را به قرنهای بعد و اقوام جهان تقدیم می کنم” .
پس از بیکن، دکارت و گالیله سعی کردند قوانین ریاضی و مکانیکی را به استثنای خدا و روح بر عالم حاکم کنند. ویکر و اسپینوزا با وضع علل اولیه و ثانویه که اولی ناشی از مشیت الهی و دومی حاکم بر جریان زندگی خاکی می باشد، تکلیف خاکیان را روشن نمودند و افرادی مانند کپلر، نیوتون و گالیله متحد شده و بدون اجازه کلیسا و با هر زحمتی که بود زمین را از مرکز آسمان پایین کشیدند.
ولتر که ویکتور هوگو نام او را مبیین تمام قرن هجدهم می داند در آستانه انقلاب صنعتی گفت: اشتغال نداشتن به کار با زنده نبودن یکی است و اینکه همه خوبند جز مردم تنبل.
چند دهه بعد از سخنان ولتر که به پشتیبانی ملت فرانسه گفته شده بود کشورهای اسلامی یکی پس از دیگری در مقابل فرانسه زانو زدند و او را در تخت روان گذاشته، خواسته هایش را تامین کردند.
کانت هم وظیفه داشت حدود کار عقل را روشن کند. درمورد کتابش“ نقد عقل محض ” که 200 سال بعد به فارسی ترجمه شد نوشتند: این کتاب اعتماد عالی قرن هجدهم را به عقل و علم نشان می دهد و برای مدینه فاضله راهی جز تعلیم عمومی نیست.
پس از کانت، سلطان بلامنازع فلسفه در اروپا فردی است به نام هگل. در زمان او قدرت طلبی، زیاده خواهی، کار، انضباط، تنازع و رقابت به اوج خود رسیده بود. هگل باید همه اینها را با هم تلفیق می کرد. او دست به کار شد و همه جهان را در اضداد خلاصه کرد.
هگل جمله معروفی دارد: “ نزاع و شر امور منفی ناشی از خیال نیستند؛ بلکه امور کاملا واقعی هستند و در نظر حکمت، پله های خیر و تکامل هستند” . او معتقد بود تنازع قانون پیشرفت است. صفات و سجایا در معرکه هرج و مرج و اغتشاش عالم، تکوین و تکمیل می شود و شخص فقط از راه رنج و مسئولیت به اوج علو می رسد و رنج، هم یک امر معقول است و هم علامت حیات و محرک اصلاح می باشد.
همزمان با او و کمی بعد، شوپنهاور گستاخی آلمانها را جلوتر برد. او زندگی را یکسره شر دانست و گفت: مبارزه و تنازع از لوازم حیات هستند و اگر اینها به پایان برسند کسالت همچون رنج و درد غیرقابل تحمل می شود.
سن سیمون افکار ترقی خواهانه تورگو و کندرسه را به منشی اش آگوست کنت منتقل کرد و کنت جامعه شناسی را بر قله علوم نشاند. او ادعا کرد پدیده های اجتماعی قانونمند هستند و پیشرفت و انحطاط جوامع قابل مطالعه اند.
مالتوس هم پایش را در یک کفش کرد و گفت: هر کس نان ندارد برود بمیرد. جمعیت زیادی، با جنگ و مرگ و میر باید کنترل شود.
قرن 19 قرن یکسره کردن کار بود. اروپا کار ایران را همانگونه یکسره کرد که هند را و هند را چنان دست آموز کرد که چین. آمریکای لاتین از پس همه افتان و خیزان آمد. آفریقا به کام بردگی رفت و … .
خلاصه قرار بر این شده بود که اروپا دنیا را به دیده علم نگاه کند و حیات جمعی را نیز تحت مطالعه درآورده، ضوابط ترقی و تکامل و پیشرفت و انحطاط آن را بیابد.
طی این قرون، قاره آمریکا کشف شد و اروپاییان از طریق دریا به اکثر کشورها وارد شدند. ماشین بخار اختراع شد. علوم انسانی به شدت توسعه پیدا کرد. در اروپا قوای طبیعت مسحور آدمیان شد. ملاحان با کمک پارو تمام دنیا را چرخ زدند. معادن زیر و رو شد. آهن و چدن بوجود آمد . روزنامه ها وسیله ای برای نشر افکار و ترقی دانش عمومی شدند. نقشه برداری از دریاها و خشکی ها در مسیر پیشرفت قرار گرفت. سرعت سنج کشتی اختراع شد .
در اروپا اختراعات فوران می کرد. از کودک 7 ساله تا پیرزن و پیرمرد 70 ساله همگی سخت کار می کردند. کوره ها هرچه می خوردند نه سیر می شدند نه آرام. بر اثر رونق اقتصادی، عده زیادی ثروتمند شدند و بانکداری و صرافی بوجود آمد. وسایل مکانیکی یکی پس از دیگری پا به عرصه ظهور گذاشتند. مدرسه های فنی- مهندسی رشد یافتند. کتابهای گوناگون راجع به علوم و فنون مختلف چاپ شد. دولتها حیات خود را در نظم صنعتی و حمایت از ساختار آن دیدند. نظریه پردازان فراوانی اعلام موجودیت کردند و فرهنگ کار و تلاش را ترویج کردند. تفنگ به مسلسل تبدیل شد و تیرکمان به توپ.
حمل و نقل زمینی و دریایی از مشغولیات فکری اروپایی ها شد. پست سامان گرفت. صنعت کشاورزی و مواد غذایی توسعه چشمگیری یافت. شیشه، بلور، کریستال و … در حال پیشرفت بود. هنگامی که الکتریسیته به عنوان انقلاب دوم به کمک اروپاییان آمد، ماشینهای خودکار یکی پس از دیگری عرض اندام کردند و مدیریت جامعه در تمام ابعاد رو به اصلاح رفت و زندگی اجتماعی تخصصی شد.
دولتمردان به شدت از صاحبان صنایع و مخترعان حمایت کردند. در علوم انسانی هر چه که پیدا شد به کمک آرمانهای جوامع صنعتی شتافت و موجب امنیت پول شد. سلطنت موروثی شاهان دیگر موهبتی الهی نبود و از طرف مردم به پادشاه واگذار می شد. پادشاه ها موظف به رعایت حقوق مردم و منافع ملی شدند و حق حاکمیت بی قید و شرط متعلق به مردم شد.
قوای سه گانه راهشان را از هم جدا کردند و تفکیک شدند. آموزش، عمومی شد. نیازها، کار، سرمایه، بازدهی، بلندپروازی، قدرت، دستکاری در قوای طبیعت خارجی و مبادلات به حداکثر خود رسید و اروپا در یک چیز خلاصه شد و آن عبارت بود از: “ به کار گیری حداکثرها” .
گویا اروپا باور کرده بود که ترقی فنی مساوی است با ثروت و قدرت. چیزی که جهان سومی ها هنوز هم به آن پی نبرده اند و می خواهند با پول آن را بخرند.
در اروپا معدن با کارخانه، کارخانه با کارگر، کارگر با قانون کار و همه اینها با نظام سیاسی، جمع اینها با طیف روشنفکری، دانشگاهها همه با یکدیگر و با فرهنگ کلی و روحیه علمی، بلند پروازی ها ، حساسیتهای اخلاقی، عاطفی و … همه و همه با هم در تناسب بودند.
اما طی همین سالها، در گوشه دیگر دنیا و در کشور ما ایران نیز همه چیز با یکدیگر مجموعه و نظام فرهنگی همسازی را به تصویر می کشید. کم کاری با ضعف تولید، صناعت بی جان با تجارت، روحیه غیرعلمی با تولید سنتی، همه اینها با روابط خارجی، همه و همه با فرهنگ ملی غیر خلاق اندیشه سوز عاطفی گنگ قضا قدری منفی، در تناسب کامل بود.
همزمان با پایان جنگهای صلیبی که راجر بیکن بر شیپور اروپا دمید و به همگان هشدار داد که عقل مصمم است بر تخت سلطنت و اریکه قدرت جلوس نماید پس همگان برای تهنیت و درود به او آماده شوید، در شرق دنیا و به ویژه ایران فرمان خفتن صادر شد. پر واضح است که خفت امروز دنباله دیروز است.
جامعه ایرانی در کلیت روح جمعی خود به علت بی لیاقتی، ناتوانی، درماندگی کم و بیش مزمن در تمام زمینه های زندگی جمعی و نداشتن روحیه سخت کوشی، نوآوری، خلاقیت و… قادر به تامین مبانی لازم برای رشد صنعت و توسعه و پیشرفت در زمینه های مختلف نگردید و این در حالی است که هنوز هم در شیوه زندگی ایرانیان از نظر فرهنگ اجتماعی فرق چشمگیری با قبل از اسلام به چشم نمی خورد.
امنیت اجتماعی هم، گویی در این کشور واژه ای گمنام است. تمامی تاریخ ایران شاهدی است بر تجاوزهای متعدد و مداوم به جان و مال مردم. گذشته از آن ایران کشوری بود که در آن شاهان و شاهزادگان نه تنها توسط دشمنان، بلکه توسط بستگان خود یا کور و اخته می شدند یا به قتل می رسیدند.
به شهادت تاریخ، شمار شاهزادگان ساسانی که در حین شکار مفقود شده اند قابل توجه است. شاه اسماعیل دوم به وسیله بستگانش به قتل رسید. محمد خدابنده را کور کردند. شاه عباس اول حتی یک پسر خود را سالم نگذاشت تا بتواند جانشینش شود. نادر شاه افشار فرزند خود را کور کرد . آغا محمدخان قاجار شاهرخ را چنان شکنجه کرد که جان به در نبرد. او آنقدر هنگام فتح کرمان مردم آن شهر را کور کرده بود که هنوز عواقبش گریبانگیر مردم آن منطقه است.
سلاطین زندیه نیز در برادر کشی و خیانت مهارت به سزایی داشتند. ناصر الدین شاه تا مرز قتل برادر خود عباس میرزا پیش رفت. حاج ابراهیم کلانتر توسط فتحعلیشاه کشته شد. قائم مقام به دستور محمدشاه و امیر کبیر به دستور ناصرالدین شاه به قتل رسیدند. حتی ماموران دولت و صاحب منصبان در ملا عام فلک می شدند که البته این نا امنی برخاسته از متن فرهنگ جامعه ایران است.
تجارت و صنعت نیز در عهد صفویه انحصاری و بی ثبات بود و توسط شاه و وابستگان درباری انجام می شد. دلالی، رشوه، فساد، تعدی، ویرانی و … کارنامه عمومی صفویان است. در زمان اینان چون گرجستانی ها مسیحی بودند و کافر شناخته می شدند، ایرانیان مرتب به گرجستان لشکر کشی کردند و با خود صدها هزار زن و دختر و پسر جوان به عنوان اسیر آوردند که موجب فساد در شهرها شدند. مصرف تریاک و مکیفات نیز در این دوره به شدت بالا رفت.
در سال 1507 یعنی 6 سال پس از استقرار دولت صفویه، پرتغالی ها با 460 مرد جنگی، 30000 مرد جنگجوی ایرانی را در هرمز به زانو درآوردند و به پاداش این عملشان سالانه 15000 اشرفی به عنوان خراج از حاکم هرمز دریافت کردند و شروع کردند به واردات کالاهایشان که البته از عوارض و مالیات معاف بودند. پرتغالی ها بیش از 100 سال در جنوب ایران ماندند اما هیچ کس یادش نیافتاد تا ابزاری برای راندن آنها تعبیه کند.
در 220 سالی که صفویه بر ایران حکومت کرد جز مدتی از حکومت شاه عباس اول و شاه عباس دوم که کمی نظم در نظام اقتصادی برقرار شد بقیه ایام اقتصاد ایران دستخوش غربی ها بود.
سال 1622 سر و کله انگلیسی ها پیدا شد. آنها با شاه عباس اول قراردادی بستند و پرتغالی ها را با تی پا از ایران بیرون انداختند اما چون پایشان درد گرفته بود خود به جای آنان نشستند. ایرانیها هم به پاس این عمل، نیمی از عواید گمرکی هرمز را به انگلیسی ها دادند و از آن تاریخ انگلستان شروع به فروش منسوجات بنجل خود به ایرانیان کرد. پس از آن صادرات ایران شد مواد خام و واردتش مصنوعات صنعتی غربی ها به خصوص از انگلستان.
هلندی ها نیز در همان زمانها قراردادی با ایران بستند و اجازه تجارت با ایران را به علاوه مصونیت سیاسی و معافیتهای گمرکی از شاه عباس دریافت کردند.
در سال 1664 میلادی از طرف روسیه دو سفیر و چند تاجر وارد ایران شدند و در ازای 5000 تومان رشوه به شاه عباس دوم اجازه تجارت یافتند. آنها فقط در اصفهان 80000 تومان پوست خز و سمور فروختند.
فرانسه هم بیکار ننشست و مصنوعات صنعتی و کمکهای نظامی خود را وارد ایران کرد و درعوض انواع معافیتها را برای فعالیتهای تجاری از ایران دریافت نمود.
سرانجام دولت صفویه به علت انحطاط اخلاق مدنی و فساد اداری و از هم گسیختگی سپاه در سال 1722 میلادی سقوط کرد و تا پایان دوره نادر شاه افشار که 1747 میلادی است ایران در قتل و غارت می سوخت. سرانجام نادر شاه افشار هم یک شب که داشت خوابهای رنگی می دید یکدفعه بین سر و تنش فاصله افتاد و دولت زندیه به سر کار آمد.
دوران حکومت زندیه هم پر از هرج و مرج بود. کریمخان علاقه زیادی به واردات داشت و اینکار را از طریق فرانسه انجام می داد. وی به سیاست استعماری انگلستان پی برده بود و دل خوشی از آنها نداشت؛ لذا سعی کرد فعالیتهای آنها را محدود کند. اما انگلیسی ها با دادن رشوه به او و اطرافیانش و تراشیدن مشکلاتی برای او اجازه ندادند تا او به خواسته هایش برسد. جالب است بدانیم قراردادهایی که در زمان او بسته شد اسف بارتر از قراردادهای گذشته بود.
در زمان قاجار وضع از قبل هم بدتر شد. چنگالی که غرب در گلوی فرهنگ ایران فرو کرده بود او را به حالت احتضار درآورده و با سقوط احمد شاه از تخت سلطنت، خفه و به گور سپرد و دست نشاندگان مدرنی را که مورد نیازش بود به جای سران قبایل و ایلات قبلی نشاند.
باری، تاریخ فرهنگ فکری ایرانیان حاکی از آن است که به تبعیت و هم سنخ با ساختمان اجتماعی خود همواره در پی توجیه نشاندن سفاکی به جای سفاک دیگر بودند.
قرن نوزدهم قرنی است که علم و عقل و کار و تلاش، کار جهل و خواب و انحطاط را یکسره کرد.
نیچه گفت: “ گروهی از درندگان موبور از نژاد فاتحان و مهتران، با تشکیلات جنگی و قدرت سازماندهی، پنجه بی رحمانه خود را بر قومی که از حیث شمار بی شمارند می افکند” .
ایرانیان در اولین حمله درندگان موبور به مساجد خزیدند و گفتند: خدایا تو اموال آنها را نابود کن و بر آنها سخت گیر. خدایا تو بر آنها ترس و عذابت را فرو ببار. ایشان را پراکنده کن و جمعیتشان را متفرق فرما.
سال 1807 ایرانی بی اطلاع از اوضاع جهان به سمت ناپلئون بناپارت دست دراز کرد و قرارداد 1807 میلادی را با او بست. ناپلئون که بهتر از خود ایرانیان از اوضاع ایران خبر داشت 2 بار به فتحعلیشاه تذکر داد که با این طرز زندگی قبیله ای قادر به ادامه زندگی در جهان نخواهید بود ولی او توجه نکرد و به دنبال وارد کردن توپ و تفنگ و مهندس بود. ناپلئون هم ارتش ایران را مجهز کرد و درعوض ایران راه فرانسه را برای عبور به سمت هند باز گذاشت.
در سال 1812 جنگ ایران و روس در گرفت و همانطور شد که نیچه گفته بود: “ ای نژاد کوته روز رقت انگیز، ای زادگان غم و اندوه… بهترین تقدیر آن است که در دسترس شما نیست؛ یعنی نزادن و نبودن. پس از آن، بهترین تقدیر زود مردن است… ” .
قرارداد ترکمانچای که حکایت از کاپیتولاسیون داشت همه صنایع نیمه جان را تعطیل کرد و تجار متولی انتقال تکنولوژی شدند. تولید تریاک برای صدور به بازارهای فرنگ جانشین ابریشم شد و طولی نکشید که صادرات ایران به روس 369000 فرانک و وارداتش به 2000000 فرانک رسید و ایرانیان این کسری را با پرداخت طلا و نقره جبران کردند.
در چنین وضع اسف باری قائم مقام فراهانی بدون هیچ ابزار و قدرتی نخست وزیر ایران شد. او از نظر فکری در ایران پیشکسوت بود و از نظر شخصیتی چون کوه با صلابت. وی مسایل سیاسی و فرهنگی را خوب می شناخت و با اغراض بیگانگان آشنا بود و از عقب افتادگی ایران کاملا مطلع. او درایت و صداقت داشت و با فساد مبارزه کرد و برخلاف همه رشوه و هدیه قبول نمی کرد.
قائم مقام دست مفتخوران را از خزانه کوتاه نمود. حقوق شاه و درباریان را کاهش داد. با اجرای قرارداد کاپیتولاسیون و ترکمانچای به شدت مبارزه کرد. از تاسیس کنسولخانه روس و انگلیس به هر نحو ممکن جلوگیری کرد. او به فکر دفاع از تمامیت ارضی ایران و حفظ استقلال این مملکت بود و می خواست مناطق جدا شده از ایران را دوباره به این کشور الحاق کند.
وی اقدامات قابل توجهی در راستای راه اندازی صنایع نو، معادن، به کارگیری صنعتگران خارجی و فرستادن دانشجو به خارج از کشور برای تحصیل به عمل آورد. قائم مقام وابستگان داخلی بیگانگان را شناسایی و از حکومت دور کرد و با کارهایش برای خود دشمنان فراوانی تراشید.
در مقابل این همه خدمت، مردم ایران از او حمایت نکردند و میرزا مهدی امام جمعه تهران پول گرفت تا مردم را علیه قائم مقام بسیج کند. سرانجام فرهنگ ایران زود به اشتباه خود پی برد و همه عوامل دست به دست هم دادند و به جرم این همه گناه غیرقابل بخشایش قائم مقام !! در ژوئن سال 1835 میلادی وی را در باغ نگارستان خفه کرده و شبانه در جوار حرم حضرت عبدالعظیم دفن کردند.
صلابت شخصیت و فساد ناپذیریش او را اولین قدیس در جمع دریوزگانی کرد که تاریخ نخست وزیری ایران را به ننگ و رنگ خود آلودند.
پس از قائم مقام، حاج میرزا آقاسی که فردی موذی و مکار بود نخست وزیر شد. او تمام زحمات قائم مقام را به باد داد و از ایران چیزی باقی نگذاشت. در زمان صدارت وی از نظر داخلی وضع به جایی رسید که مردم مجبور به خوردن علف و دانه های نباتی و خوراک دام و طیور شدند. به سرعت کنسولگری انگلستان افتتاح شد و قراردادهای تجاری مشابه با ترکمانچای، با انگلستان منعقد شد و فرهنگ ایران به راه گذشته خود ادامه داد.
سال 1848 بعد از فوت محمد شاه و همزمان با فلاسفه و جامعه شناسان بزرگ اروپایی، میرزا تقی خان امیر کبیر (اتابک اعظم) صدراعظم مردمی با فرهنگ انسانهای غارنشین شد و به این ترتیب دومین ستاره شب 500 ساله ایران درخشیدن گرفت.
امیر کبیر زمانی نخست وزیر شد که درباریان مشغول تاراج ته مانده ثروت ایران بودند. شاه در پی عیش و نوش در فرنگ بود. علم و صنعت وجود خارجی نداشت. زارع از ظلم خان به ستوه آمده بود و خان از ترس خان خانان جرات فعالیت اقتصادی نداشت. اکثر تجار تحت الحمایه سفارتخانه های روس و انگلیس بودند. شعرا در فقر بودند و علوم روز چیزی نبود جز فال گیری، دعا نویسی، جن گیری، مارنویسی و آداب طهارت.
ولی امیر هم از اوضاع غرب خوب مطلع بود هم از وضع کشور. او برای اداره کشور برنامه داشت و چنان با دیگران فاصله داشت و در اوج بود که اگر قرار بر این بود که او را بنگرند کلاه از سر می افتاد. درمورد او غربیان بسیار نوشته اند ولیکن هنوز این فرهنگ فقیر سفله پرور نتوانسته به جبران کشتنش فدیه ای درخور وی هدیه دهد.
واتسون انگلیسی درمورد او چنین نوشته است: “ در میان همه رجال اخیر مشرق زمین و زمامداران ایران که نامشان ثبت تاریخ جدید است، میرزا تقی خان امیر نظام بی همتاست. دیوجانوس روز روشن با چراغ در پی او می گشت. به حقیقت سزاوار است که به عنوان اشرف مخلوقات به شمار آید. بزرگوار مردی بود ” .
امیر کبیر فردی خوش قیافه، تنومند با سیمایی گشاده و بسیار باهوش بود. او اهل ورزش و کشتی گیر بود. دارای اصالت رای و استواری شخصیت. بسیار پرکار و مسئولیت پذیر بود. اگر تصمیمات مقامات دولتی مخالف نظرش بود و با منافع ملی همخوانی نداشت به بهانه های مختلف از انجام آن سر باز می زد. در راستی، درستی، فساد ناپذیری و صمیمیت او هیچ کس تردیدی نداشت. جسور و بی باک ولی متین بود. چشمان بسیار نافذی داشت اما خودپسند نبود. وی فردی حق شناس بود.
وزیر مختار انگلیس درمورد او نوشت: “ پول دوستی که خوی ایرانیان است در وجود امیر بی اثر است. به رشوه و عشوه کسی فریفته نمی شود ” .
پولاک اتریشی در حق او گفت: “ میرزا تقی خان مظهر وطن پرستی است که در ایران اصل مجهولی است ” .
شیل هم اعتقاد داشت: “ امیر جز نیکبختی وطنش چیزی نمی خواهد ” .
فرهنگ ایران پیشرفت صنعت غرب و اتخاذ آن را فقط در ابزار و ماشین و کاربرد آن خلاصه می داند و هیچ وقت نفهمیده که پیشرفت صنعتی در غرب با قالبهای اجتماعی خاصی همراه بوده و مقولات فرهنگ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نیز همراه با بافت و شرایط خاص آن رشد کرده اند. اما امیر کبیر می دانست که شناخت قالبهای اجتماعی صنعت و تامین شرایط آن از اهم ضروریات است.
او آگاه بود امنیت اجتماعی که لازمه نظم و در نتیجه امید به آینده و در نهایت تلاش اجتماعی- اقتصادی است در ایران وجود ندارد و بی قاعدگی سرتاسر فرهنگ ایران را گرفته و تا مردم فعال نشوند، نخواهند توانست در مقابل غرب بایستند؛ لذا در تمام زمینه ها شروع به کار کرد.
در مدت 3 سال و 2 ماه صدارت او، مسائل مرزی خرمشهر، زهاب، کرند و اروندرود حل شد. مدرسه دارالفنون در 7 شعبه تاسیس شد. او نیز چون مرادش قائم مقام، قدرت شاه و درباریان را محدود نمود. دیوانخانه عدالت را بنا نهاد تا به دادخواهی مردم علیه دولت بپردازد. برای اقلیتهای مذهبی حقوق برابر قائل شد. شکنجه را ملغی کرد. افراد عاقل و کاردان را بر سر کار گماشت. مناصب بدون کار را حذف کرد. القاب بی جهت را دور ریخت. شعر روضه خوانی را اصلاح کرد. دست دولتیان را از سر مردم کوتاه نمود و به وضع بهداشت و تاسیس مریض خانه ها بسیار اهمیت داد.
در زمان صدارت او و با کمک درایتش، خدمات شهری و پست رونق گرفت و گدایان جمع آوری شدند.
نظافت شهر، حفظ آثار باستانی، جلوگیری از تعدی ماموران بیگانه، توسعه صنعت، تنظیم امور واردات و صادرات، توسعه و نشر دانش، واداشتن مردم به کار و تلاش، حمایت از تولیدی ها و تجار، تامین حقوق اجتماعی افراد از جمله کارهای دیگر اوست.
امیر کبیر حقوق ناصرالدین شاه را ماهانه به 2000 تومان کاهش داد درحالیکه حقوق پدر شاه 60000 تومان در ماه بود. او مواجب بی حسابی که حاج میرزا آقاسی برای خود و فامیلش برقرار کرده بود و سالی 600000 تومان می شد را قطع کرد. مالیاتهای معوقه را گرفت ولی نگذاشت مالیات رعیت زیاد شود.
او کشاورزی، صنعت و تجارت را رونق بخشید. مهمات سازی در زمان او رشد زیادی کرد. ارتش منظم شد. شیلات را از روسها گرفت و به اتباع ایران سپرد. با فساد، اختلاس، بی عدالتی، رشوه خواری و دلالی که یکی از ویژگی های فرهنگی ایرانیان است درآویخت. رسم قمه کشی و لوطی بازی را از شهرها جمع کرد و امنیت شهرها را تامین نمود. بسط نشینی در خانه علما و مساجد که رسم اشرار برای فرار از اجرای قانون بود را با زحمت فراوان لغو کرد.گمرک را از اجاره اروپاییها درآورد و افراد کاردان را به مناصب حساس گماشت و با این کارها توانست باعث رونق اقتصادی و آبادانی کشور شود.
وی وزارت امور خارجه را توسعه داد. ایجاد سفارتخانه های دائمی در لندن و پطرزبورگ، ایجاد کنسولگری در بمبئی، عثمانی و قفقاز، تربیت کادر متخصص برای وزارت امور خارجه، جلوگیری از مداخله خارجیان در امور داخلی ایران، الحاق هرات به ایران، بستن قرارداد اقتصادی با آمریکا، رونق تجارت خارجی و داخلی، افزایش درآمدهای دولت از جمله کارهای دیگر اوست.
از جمله کارهای عمرانی هم که به همت او انجام شد ساختن سد روی رودخانه کرخه، ساخت پل شوشتر، کشت نیشکر در خوزستان و کشت تخم پنبه در شمال است.
بدیهی است اگر دولتی چنین برنامه جامعی داشته باشد می تواند معلولهای روابط اجتماعی را که بازتاب فعالیت حیات جمعی است تامین نماید.
همه این اقدامات صحه بر گفته واتسون گذاشت که گفت: “ اگر امیر می ماند و کارش را تمام می کرد درباره او می گفتند که از جانب خدا آمده و او اشرف مخلوقات است” .
در اواخر کارش مردم منفعل، اوباش، درباریان و استعمار چنان عرصه را بر او تنگ کردند که راضی به مرگ شد و سرانجام تنها حامی امیرکبیر یعنی ناصرالدین شاه را راضی به عزل وی و سپس قتلش کردند و به این ترتیب دومین ستاره درخشان شب پانصد ساله این ملک سفله پرور از درخشیدن باز ایستاد.
2 روز بعد از عزل امیر، میرزا آقا خان نوری صدراعظم شد. چند روز پس از روی کار آمدنش تعهد نامه انصراف از تملک هرات را تسلیم انگلیس کرد. بعدها که ناصرالدین شاه به هرات لشکر کشید انگلستان با او رودرو شد و شاه مجبور شد عهدنامه صلح پاریس را در سال 1857 میلادی امضا کند. در این عهدنامه حق کاپیتولاسیون برای انگلستان محرز شناخته شد و میرزا آقا خان نوری معادل یک کرور تومان لیره انگلیس برای این عهدنامه رشوه گرفت. او 2 سال بعد به جرم اثبات خیانت عزل شد.
بعد از میرزا آقا خان نوری، خود شاه تا مدتی کشور را اداره کرد. او طی این مدت از دادن هیچ امتیازی به بیگانگان کوتاهی نکرد. سپس میرزا محمدخان قاجار و میرزا یوسف مستوفی الممالک وزیر و صدراعظم شدند که هیچ اثر خیری برای کشور نداشتند.
در سال 1871 میرزا حسین خان مشیرالدوله به زور انگلیسی ها بر سر کار آمد. او ایتدا متمایل به انگلیس ها بود سپس متمایل به روس شد.
در سال 1872 قرارداد رویتر با انگلستان بسته شد. محتوای قرارداد کلیه منابع و حقوق ملت ایران بود که به انگلستان داده شد. هیئت بررسی این قرارداد 200000 لیره از رویتر رشوه گرفتند و به شاه گفتند چیزهایی که واگذار می کنیم پاره ای از مواد عاطله است و اگر این قرارداد امضا شود به اندازه چند هزار سال خدمات شاهان قبل به این ملت خدمت خواهد شد.
پس از میرزا حسین خان مشیرالدوله، میرزا علی اصغر خان امین السلطان نخست وزیر شد و در زمان صدارتش هر چه در ایران یافتنی بود به گرو بیگانگان گذاشت و درعوض تا توانست وام گرفت. وی تمامی پولهایی که از خارجی ها به عنوان وام گرفته بود را با شاه در سفر خرج کردند و ته مانده آنرا اشیای لوکس و اسباب بازی خریدند و با افتخار به وطن باز گشتند!.
در زمان صدارت میرزا علی اصغر خان امین السلطان، امتیاز کشتیرانی روی رود کارون، تاسیس بانک شاهنشاهی با حق نشر اسکناس، استخراج معادن و نفت و… از طرف او به انگلستان واگذار شد. امتیاز بهره برداری از درختان زیتون و شمشاد و توتون و تنباکو را هم به روسها داد که همه این کارها از طریق دریافت رشوه بود.
پس از عزل و فرارش، میرزا علی خان امین الدوله نخست وزیر شد و چون در مورد یک فقره وام با انگلیسی ها موافقت نکرد مجبور به استعفا شد و دوباره امین السلطان به مسند بازگشت. اینبار او به جبران اشتباهات گذشته اش 5/22 میلیون مناط پول از روسیه وام گرفت و درعوض قسمتی از کشور را در گرو آنان گذاشت!. شخصی از راه رسید و به او گفت: مردک تو هر ایرانی را به 1 قران به روسیه فروختی؟! و او در جواب گفت:
“ ساکت. اگر روسها شما را می شناختند اظهار غبن کرده و معامله را فسخ می کردند!! ” .
او از دارسی هم رشوه گرفت و قرارداد نفت را در سال 1901 امضا کرد.
پس از امین السلطان، عکس برگردانش که سلطان عبدالمجید میرزا عین الدوله بود سرکار آمد و او متمایل به روس ها بود. عین الدوله هم به خاطر اینکه از بقیه کم نیاورد آنقدر از مملکت فروخت که بالاخره حوصله مردم سر رفت و بلوای مشروطه را با کمک انگلیس بر پا کردند و او را از کار برکنار کردند.
بعد از مشروطه، دولتهای زیادی سرکار آمدند. دولتهای چند ماهه و حتی برخی چند روزه. دولتهایی که یا برنامه نداشتند یا اگر برنامه ای ارایه می کردند نه کسی آنرا اجرا می کرد و نه کسی آنان را بازخواست می نمود.
تا اینکه میرزا حسن خان وثوق الدوله نخست وزیر شد. او که از تکه تکه فروختن ایران خسته شده بود، کار را یکسره کرد و با انگلستان قرارداد 1919 را امضا کرد. وی برای این قرارداد 130000 لیره به عنوان حق الزحمه!! دریافت کرد و ایران را به طور رسمی و عملی تحت الحمایه انگلستان قرار داد.
این هم از کارنامه قاجاریه و فرهنگ ایران. تا اینکه سرانجام این فرهنگ، ابتکاری به خرج داد و دست به یک کار جدید زد که البته در نوع خودش بی سابقه بود و آن کار عبارت بود از بر تخت نشاندن یک شاه و یک نخست وزیر کودتایی که البته برای اینکه دل دوست قدیمی خود انگلستان را نشکند این کار را با همکاری او انجام داد.
از آن کودتا که توسط سید ضیا انجام شد و سلطنت پهلوی آغاز است تا سقوط بختیار مجموعا 45 دولت طی 57 سال روی کار آمدند و علت این همه تعویض نخست وزیر در این مدت کم یک چیز بود: درگیری دربار و سیاستهای آمریکا و انگلیس و شوروی و مردم.
آغاز سلطنت پهلوی نقطه عطفی در تاریخ ایران است. چون شاهش تحمیلی، فرهنگش تجدد و اقتصادش شامل صادرات مواد خام و درعوض واردات کالاهای صنعتی بود.
از زمانی که سردار سپه رضا خان میرپنج پدر ملت ایران شد، تا سال 1320 که با یک اخطار دولت انگلستان وطن را رها کرده و به جزیره موریس رفت او همه را گرفت و بست و کشت و هیچ کس جرات عرض اندام در برابر او را نداشت. البته او به آبادانی و عمران توجهاتی داشت و از جمله کارهایی که در زمان او انجام شد بستن سد اهواز، اعزام محصل به خارج از کشور و کشیدن سر راه آهن بندر شاه تا بندر شاهپور بود.
کم کم معادلات جهانی تغییر کرد و آمریکا به قطب اول اقتصاد دنیا و رقیب جدی انگلستان تبدیل شد و درست زمانی که تعارض این دو کشور جدی شده بود مصدق نخست وزیر ایران شد.
مصدق فردی اشراف زاده بود که او را آبروی طبقه اعیان دانسته اند. او به خاطر عدم همکاری با پهلوی دو بار توسط رضا شاه زندانی شد. وی چند بار قبل از سلطنت پهلوی وزیر شده بود و 6 دوره نمایندگی مجلس و حکومت خراسان، آذربایجان و فارس را در کارنامه اش به ثبت رسانده بود.
مصدق بدنبال اقتصاد بدون نفت بود اگر چه از ارزش آن در بهبود وضع اقتصاد کشور غافل نبود. و هم اوست که با مبارزات و تلاشش توانست نفت را ملی کند. او یک انسان آزادیخواه بود و سیاستش طی نیم قرن مبارزه بر 2 محور اصلی استوار بود. اول دفاع از استقلال سیاسی و اقتصادی ایران و دوم کوشش برای استقرار دموکراسی.
وی به شدت با امتیاز دهی به بیگانگان مخالفت کرد. تز معروف او که “ گرسنه می مانیم و آزادی و استقلال را از دست نمی دهیم ” بعدها توسط جمال عبدالناصر، جواهر لعل نهرو ، مارشال تیتو و دیگر سران کشورهای غیر متعهد دنبال شد. فرهنگ آزادیخواهی او با ساختمان اجتماعی جامعه آن روز چندان قابل انطباق نبود. او آزادی بیان و قلم را گرامی داشت. حتی دعوت نخست وزیری از سوی رضا شاه را چون می دانست که به عامل بیگانگان تبدیل خواهد شد نپذیرفت.
مصدق فردی متواضع، آزادمنش، بی اعتنا به تهمت های بیگانگان، فساد ناپذیر، دانش پرور و دانش دوست بود. او منافع ملی را بر منافع خودش ترجیح می داد و به همین خاطر زندانی، تبعید و سرانجام کشته شد. در طول 28 ماه نخست وزیری اش یک ریال حقوق نگرفت. ولایت استان فارس را به شرطی قبول کرد که دولتیان آن استان وجهی از مردم مطالبه نکنند.
او در مجلس حاضر به سوگند وفاداری به رضا خان نشد چون او را غاصب می دانست. وقتی مجلس خواست به خلع قاجار و حکومت پهلوی رای بدهد فریاد زد “ اگر سرم را ببرند و قطعه قطعه ام بکنند به این حکومت رای نخواهم داد” . البته مخالفت او به این معنا نبود که با قاجار موافق است بلکه معتقد بود تا مردم دانا نشوند و رجالی توانا در مسند قدرت قرار نگیرند کار مملکت سامان نخواهد گرفت.
نخست وزیر ما که خود کلاه شاپو به سر می گذاشت و خانمش در اروپا بدون چارقد بیرون می رفت، حاضر به تحمیل کشف حجاب رضا خان و کلاه پهلوی به زنان نشد. نزدیکترین اقوامش به خاطر عدالتش با او دشمن شدند. او چهل سال از دوران پهلوی را با جو ارعاب و زندان و نقشه های ترور مداوم گذراند ولی ذره ای از راه راست منحرف نشد. پس ازکودتا 3 سال در زندان انفرادی بود و سپس برای همیشه تبعید شد و سرانجام داور تاریخ بر گورش نوشت:
کسی که در اینجا غنوده است
هزار سال در تولد خویش تاخیر داشت
او معاصر خویش نبود
و کاسه سفالین فکرش، گنجایش خرد دورانش را نداشت
و جسم بیمارش، توان پیمودن را
دریغا “ که با اشک شوق آمدی ”
و در منجلاب سفاهت رفتی.
مصدق می دانست که روابط پدرسالاری ایلی، عدم خلاقیت فکری، عدم پی جویی علل واقعیات اجتماعی، محصور شدن در منافع شخصی، ارج ننهادن به منافع ملی و حیات جمعی و اسارت کهن به دست استبداد و اسارت در پنجه استعمار، همه به سختی جزء پاره های تن فرهنگ ایران شده است به نحوی که با پیشرفت و حیات اجتماعی ایران منافات دارد.
وی مانند امیرکبیر مقرری درباریان و شاه و ولیعهد را کم کرد و دست کسانی که از بیت المال غارت می کردند را کوتاه نمود. مصدق سعی می کرد چهره منفی همه فن حریفی ایرانیان را که یکی از عوامل مزمنی است که موجب فلج جامعه ایرانی شده را بی رنگ کند و کارها را تخصصی نماید.
جمله معروف اوکه می گوید “ چنانچه اشخاص بهترین تحصیلات را هم کرده باشند کوچکترین استفاده از آنها نخواهد شد؛ مگر اینکه به امور اجتماعی علاقه پیدا کنند” بیانگر این واقعیت است که دانش قادر نخواهد بود رفتار فرهنگی آدم که ساخته و پرداخته قرنها تاریخ تحولات یک فرهنگ است را عوض کند.
مخبرالسلطنه، امینی، زاهدی، فروغی، سهیلی، میرزا حسن خان سپهسالار، هویدا، قبلی ها و بعدی ها هیچ وقت مردم را به عمق مطلب واقف نکردند و از مردم کار سخت و فعالیت اجتماعی- اقتصادی جدی طلب نکردند و فقط به مردم گفتند شما ساکت باشید ما با پول نفت، تکنولوژی غرب و انتقال آن و کارشناس غربی و کمک فنی آنها ایران را به تمدنی عظیم خواهیم رساند.
آنچه از تاریخ 200 ساله اخیر ایرانیان برمی آید این است که ایرانیان با حرکتهای سازنده قائم مقام، امیرکبیر و مصدق سر ناسازگاری داشتند و اگر هم گرامیشان داشته اند، حیات اجتماعی ایرانی از دفاع از آنها و خلق امثال ایشان عاجز بوده و برای حمایت از آنها به طور جدی و عقلانی و فعال برخورد نکرده است.
از قضا اجتماع با طرفهای مخالف و رو در روی این 3 نفر فعالتر و موثرتر برخورد کرده است. این مقوله که جامعه ایران طی این دوران توانسته 84 نخست وزیر از جنس آصف الدوله که تحت الحمایه انگلیس بود و حاج میرزا آقاسی که بیت المال را تاراج کرد و امینی که در کودتا علیه مصدق 5 میلیون دلار گرفت و زاهدی که بیشتر از او گرفت را تولید کند نشان می دهد که از این درخت، این میوه برمی آید.
ایرانیان در طول 500 سال اخیر بارها به صورت ناموفق با نظامهای نامطلوب سیاسی داخلی و 9 بار با نظام امپریالیستی غرب به صورت انحرافی مبارزه کرده و موفق نشده اند؛ لذا در صحنه بین الملل زمانی خواهند توانست با تمام ابعاد عقب ماندگی مبارزه کنند که با یکی از چهره های مهم عقب ماندگی که همین نوع مبارزه سیاسی است مبارزه کنند.
حرکتهایی که ایرانیان طی این سالها انجام دادند نشان از این دارد که نه استعمار را می شناسند، نه استقلال را، نه آزادی و نه عدالت را. هنوز به صورت جدی و علمی در ایران این سوالات مطرح نشده که چرا حدود 90 دوره نخست وزیری ایران در 200 سال گذشته ( جز قائم مقام فراهانی، میرزا تقی خان امیر کبیر و مصدق ) همواره همراه با فساد و تباهی بوده و نخست وزیران کم و بیش عامل بیگانه بوده اند؟!
چرا ملت ایران راهی را که 500 سال است انتخاب کرده و باعث انحطاطش شده همچنان ادامه می دهد؟
چطور ممکن است مردم 3 نخست وزیر وطن دوست و توانا و عادل و آگاه را تحمل نکرده باشند و با بقیه به خوبی ساخته باشند؟
چگونه است که نسل شاهان ایران همه با کشت و کشتار و قتل عام روی کار می آیند؟
چگونه می شود که نسل شاهان از بیگانگان رشوه می گیرند و منافع ملت را به تاراج می گذارند؟
و اینکه چطور ممکن است ملتی به طور جدی و عقلانی به طرح و پاسخ این سوالات طی این 5 قرن نپرداخته باشد؟
اینها همه نشانه بیماری های کهنه در روابط اجتماعی ایران است و تمام کسانی که در بافت این روابط عامل هستند در این مسائل نیز دخالت دارند. اینها پدیده های اجتماعی مستمری هستند که به صورت نهاد درآمده اند و ناشی از روابطی هستند که ملت بازیگر آنند.
باری عملکرد ملت ایران در این 500 ساله در جا زدن و اتلاف سرمایه های مادی و معنوی این سرزمین بوده است. اگر شاخص خیانت ها، چند نفر درباری و سیاست خارجی می باشد، لکن عامل تحقق آن ملت است. اگر ملتی 500 سال از راه می ماند مقصر خودش است. اگر هم به کنه این وقایع پی نمی برد باز خودش مقصر است.
عوام زدگی یک بیماری رقت بار و اندیشه کش اجتماعی است. علت العلل همه حوادث مثبت و منفی در تاریخ یا اجتماع را باید در درون جست. چون بدون آن هیچ عامل خارجی نمی تواند در سرگذشت و سرنوشت جامعه ای تبدیل به علت شود.
و آخر اینکه ناسازگاری با 3 نخست وزیر شریف وطن دوست، فروش ایران به بیگانگان توسط وثوق الدوله، امین السلطان و عین الدوله، اعتقاد رزم آرا به اینکه نباید صنعت نفت به دست ایرانیها بیافتد چون ایرانی نمی تواند یک آفتابه بسازد و عقیده مصدق به اینکه ایرانیان به حق خود واقف نیستند و … همه و همه یک حقیقت تاسف بار را فریاد می زند و آن این است که “ ملی گرایی در ایران نارس است” .
خلاصه شده توسط: محمد کاوه
- ۹۴/۰۸/۱۶